با من تنها غریبی،آشنای دیگران
کاش من هم لحظه ای بودم به جای دیگران
از همان روزی که دستان مرا کردی رها ،
برگ پاییزم که می افتم به پای دیگران
در نگاه مردم دنیا اسیری ساده ام
در خیال خام خود فرمانروای دیگران
عاشقی یکسان اگر با کفر باشد کافرم،
یا خدایم فرق دارد با خدای دیگران
زخم های کهنه ام تنها نه از لطف تو است ،
دسترنج روزگار است و دعای دیگران !
سجاد سامانی
دیگر اشعار : سجاد سامانی
نویسنده : علیرضا بابایی